بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 28
وقتی شما دوستانی در جای جای این سرزمین داری که مطالبت را میخوانند و لطف میکنند و ترا مورد التفات قرار میدهند.
وقتی شما را تشویق و دلگرم میکنند که ادامه بده .
وقتی احساس میکنی که تجربه ها و مطالعاتت برای دیگران اهمیت دارد.
وقتی احساس میکنی ، دوستت دارند.
دلت به تپش میافتد. خواب از چشمانت رخت بر میبندد. لبخند بر لبانت جاری میشود و دوست داری آغوشی به بزرگی این همه لطف داشته باشی.
در سال جدید ، امیدوارم اگر عمری باقی بود مطالب بیشتری در وبلاگم بگذارم.
قصد دارم مطالب عمومی وبلاگم را متنوع تر و کامل تر کنم.
قصد دارم در مدارس آموزش عمومی در ارتباط با سرطان بگذارم.
قصد دارم اگر شد برای همکارانم ، کارگاه های تخصصی بگذارم.
خیلی کارها دارم که باید انجام دهم.
یه کار مهم دیگر هم میخواهم انجام دهم. میخواهم در بیمارستان محک آموزش به والدین را شروع کنم.
این آموزش ها عمومی است . ممکن است با توافق بیمارستان مبلغی برای حمایت از کودکان سرطانی دریافت شود. اما تلاش خواهم کرد آنقدر جامع و ساده باشد که بتوانید به دیگران هم انتقال دهید.
اگر دوست دارید در این دوره ها شرکت کنید ، در همین وبلاگ برای من پیغام بگذارید.
البته سعی میکنم در وبلاگم خلاصه مطالب آموزشی را بگذارم.
اگر دسترسی نداشته باشید.
آنچه را که فرا میگیریم.... با دقت و عشق فرا بگیریم و کامل و صحیح به دیگران انتقال دهیم.
من همیشه از آموختن ، آموختم.
سال نو مبارک
یک دختر 15 ساله ، دنیایش چه رنگی است؟ نارنجی ؟ صورتی ؟ و یا شاید آبی.
چه چیزهایی برایش مهم است؟ بافت ، اندازه و رنگ موهایش؟ آب و رنگ پوستش ؟ اندازه و تراش ناخنهایش؟
چه تصویری از آینده دارد؟ تحصیل ؟ ازدواج؟ دوستان جدید؟ مسافرت؟
از چه رنج میبرد؟ از نیافتن کسی که درکش کند؟ از چالشهایی که با والدینش دارد؟ یا اختلاف سلیقه هایش با سایرین.
دنیای یک دختر نوجوان پر از رمز و راز است ، خودش راهی برای دگردیسی اش پیدا میکند که چگونه مفاهیم زیبایی شناسانه را از عروسکش به زندگی اجتماعی منتقل نماید.
اما....
سها هرگز فرصت نیافت رنگ دنیای نوجوانی اش را انتخاب کند.
از یادم نمی رود روزی را که با کلی قربون صدقه متقاعدش کردم ، چند قدمی راه برود.
امروز اسمش روی برد نبود.
در آن لحظات که من از لطافت بعد از باران صبحگاهی سرشار از خرسندی بودم ، از چنگال تب ، رها شد.
قدر لحظاتتون رو بدونید ، سها واسه مثل ما زیستن ، چیزی کم نداشت ، اما فرصت نیافت.
یه فرشته دیگه به دوستام در آن دنیا اضافه شد ، خدا میدونه تا خداحافظی چند تا فرشته دیگه اضافه خواهد شد.
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
مردم کشور ما از اسم شیمی درمانی می ترسند.
وقتی میشنوند کسی نیاز به شیمی درمانی دارد...تصور میکنند که مجموعه ای از داروهای بسیار دردناک قرار است تزریق شود. حقیقت اینست که اکثر این دارو ها هنگام تزریق درد آنچنانی ندارند. غالب مواقع بیمار حین شیمی درمانی به خواب میرود.
اما چیزی که شیمی درمانی را وحشتناک نمایانده....اثراتش بر روی ظاهر فرد است...موهایش ممکن است ریزش پیدا کند. کمخونی وی را رنگ پریده نماید.
مصرف کورتون موجب چاقی نا متناسب فرد میشود....همینها موجب نگرانی بیمار و اطرافیانش میشود.
اما....سوال من اینست :
آیا نمی ارزد کسی برای بهبودیش کمی این ظاهر نا مناسب را تحمل کند؟ قطعاً می ارزد.
اینها رو واسه این گفتم چون از اقدام نادرست یکی از دوستانم ناراحتم....
خانمش یکسال پیش دچار سرطان پستان شد ...به جراح مراجعه کرد و تحت جراحی قرار گرفت....اما بعد از جراحی...به متخصص انکولوژی مراجعه نکرد....یادمه بهم میگفت الحمدالله خانمم نیاز به شیمی درمانی نداشته....و برای اثبات حرفش از قول جراح و رادیوتراپ نقل قول میکرد.
همان موقع خیلی جدی بهش گفتم...حتما به یک متخصص خون و انکولوژی هم مراجعه کن...اما گوش نکرد.........نتیجه: پس از یکسال سرطان مجدد عود کرد.
یک گلایه هم از جراحان محترم دارم:
استاد ارجمند شما که چندین ساعت ایستادن در اتاق عمل را تحمل میکنی....شما که نیمه شب وضعیت حال بیمارت را بررسی میکنی...خب زحمت بکش یه متخصص خون و انکولوژی هم به بیمارت برای مشورت معرفی بکن....خودتون که بهتر از منه کم سواد میدونید....تیغ جراحی شما که میکروسکوپ نیست....قربونتون برم...گوشه و کنار چند تا سلول میمونه که اشعه درمانی همیشه در کشتنشون موفق نیست...با این دستگاه های اغلب قدیمی اشعه درمانی.
این پیش در آمد رو داشته باشین...تا بهتون بگم...دارم یه مجموعه جامع در مورد سرطان خون تهیه میکنم تا بذارم توی وبلاگم....اگر سوال دارید لطفا بپرسید...تا حین تهیه مطلب در نظر بگیرم.
پس یادمون باشه.................شیمی درمانی چیز وحشتناکی نیست...اینقدر از شیمی درمانی نترسید..............یاهو
هر کسی سر کارش با همکارا رقابت میکنه...این رقابت میتونه سالم و درست باشه یا میتونه نا درست باشه....
یعضی ها به خاطر پول بیشتر این کارو میکنن...بعضی به خاطر رتبه بالا تر بعضی هم به خاطر شهرت
منم رقابت میکنم ... واسه بدست آوردن دل این فرشته ها سعی میکنم از همه جلو بزنم...
از باباش اجازه گرفتم عکسشو بذارم توی وبلاگم....به نظر شما این فرشته دوست داشتنی نیست
اسمش شاهرخه...واسه سلامتیش دعا کنید
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
دیشب یه فیلمی از شبکه 3 پخش شد که بسیار متاسف شدم... نویسنده...کارگردان و همه هنرپیشه های فیلم کردم.
خانم و آقایی که همش دنبال کار و مشغله خودشان هستند... کودک خود را به مادر سپرده بودند....و یه روز بچه بدون هیچ نشانه خونی خاصی کنار حوض....دقیقاً روی لبه حوض بی هوش میشود.....و دقیقا روی لبه حوض می خوابد....و دقیقا در همان لحظه مادر بزرگه از راه میرسد و بعد دکتر بازی شروع میشود...
من نمیدونم این کارگردانهای ما چرا اینقدر اصرار دارند دکتر بازی راه بیاندازند.
خلاصه خانم دکتره بعد از بررسی هایی که معلوم نبود اصلا چی هست متوجه شد که بچه سرطان خون داره.
و شروع میکنند مزخرفاتی در مورد اینکه : ما دوست نداریم شیمی درمانی بشه...امیدواریم شیمی درمانی احتیاج نباشه...و...و...و
بعد یهو یه پرفسور پیدا میشه و مژده میده که بیماری بچه قابل درمانه و احتیاجی به شیمی درمانی نیست و یه هفته دیگه مرخص میشه....چقدر احمقانه
حیف پولی نیست که به یک چنین فیلمی میدن
حداقل یه بار به خودش زحمت نداد بره یه بیمارستان از یه دربان سوال کنه...نمیگم بره از یه دکتر بپرسه...
آخه تو فکر نکردی همین الان ممکنه یه پدر یا یه مادر که جگر گوشه شون گوشه بیمارستان خوابیده موهاش ریخته و هنوز نمیخواد باور کنه بچه ش ممکنه بمیره....این فیلمو میبینه و دنیا براش تیره تر و تار تر میشه؟
چی رو میخواستی اثبات کنی؟ اینکه چون والدین بچه گول آقای مهندس رو نخوردن بچشون شفا پیدا کرد ؟ این چه مرضیه توی این مملکت که به جای باور بدیهیات و سعی در حل مشکلات واقعی همش سعی میشه با متافیزیکی و مقدس کردن سوژه ها همه چیز رو ماست مالی کنن.
عزیز دلم؛ سرطان یه بیماری جدیه و درمان هاش هم هر روز در حال پیشرفته....لطفاً در مورد چیزی که دانش کافی نداری به دیگران آموزش نده.
یاد بگیریم به جای شعار دادن الکی ...کمی هم علمی به قضایا نگاه کنیم....مردم خودشان رابطه قلبی را با خدا بر قرار میکنند اگر شرایطش را داشته باشند. لازم نیست شما با سرنگ حاوی نگاتیو فیلم اینکارو بکنید.....متشکرم........راستی بد نیست یه سری به بیمارستان محک یا مفید بزنی....بدون علم و حشم....تنهایی برو یه ساعتی چرخ بزن...با شما هستم کارگردان محترم فیلم محیرالعقول شب چهارشنبه شبکه سه.................با ادب و امتنان
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
برای راند صبحگاهی که کشیک شب توضیح میداد....نگاه حسرت بارش را به زخم چشمان پسرش دوخته بود.
- کودک چهار ماهه....با تشخیص رتینوبلاستوما چشم راست ... تخلیه کامل چشم انجام شده ... و چشم چپ هم متاستاتیک است....و باید به زودی تخلیه می شود. دیورز دارد...امروز بعد از شیمی درمانی مرخص است....پانسمان چشمانش روزانه تعویض میشود که مادرش نحوه پانسمان در منزل را فراگرفته است.
دارو ها را که آماده کردم...نوبت شیمی درمانیش اول از همه بود...دستان کوچک و ظریفش را در حالی که آنژیوکت به آن وصل بود در هوا تکان میداد. صداش کردم به سمتم برگشت سرشو نوازش کردم...هنوز خیلی کوچتر از آنست که معنی روپوش سفید را متوجه شود.
سرم شیمی درمانی را بهش وصل کردم....بچه را نوازش میکرد و میگفت: پسر مادر
بی مقدمه گفت...پلکاشو بهم دوختن....اون یکی چشمش هم باید تخلیه بشه
هیچ جوابی ندادم....نگاهش کردم...چشمانش یک بهار باران را پشت سدهای عاطفه پنهان کرده بود.
نوازشش میکرد و میگفت: پسر مادر
بهتر دیدم او را با کودک بیمارش تنها بگذارم....در حالی که از اتاق خارج میشدم...به این فکر میکردم که....
خدایا توصیف کن...مصلحتت را توصیف کن...منه زمینی ...منه عاصی...منه گنه کار...هر چی که تو بگی...نمیفهمم...نمیفهمم
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
سه سال قبل ....? ساله بود....دختر ناز و خوشگلی که وقتی ما را با آن روپوشهای سفید میدید...گریه را سر میداد...
شقایق دختر کوچولوئی که هرگز با ما کلمه ای صحبت نکرد....یکسال بعد...او ساکت ترین بچه ای شد که تحت شیمی درمانی قرار میگرفت.....
انگار افسرده شده بود....نه لبخند میزد...نه نگاهی به کسی میکرد...تنها گاهی زیر چشمی به سرنگهایی که داخل میکروست پر و خالی میشدند نگاهی میکرد....
سال دو و سوم هم به همین منوال گذشت....تزریق ها ی وریدی غالبا از طریق پلی سایت انجام میشد....و در کنارش تزریق داخل نخاعی ....متوترکسات + سیتارابین+هیدروکورتیزون....ادامه داشت.....
بیماری ALL ....پسر عمه شقایق هم همین بیماری را چندین سال قبل از شقایق گرفته بود...که متاسفانه اکنون جزء خاطره ای از شیطنتهای با مزه اش در یادها نماند....
اما شقایق....یکماه قبل....دکتر اعلام کرد که اخرین نوبت تزریق داخل نخاعی را برای شقایق انجام خواهد داد....و نمونه قبل از تزریق به پاتولوژی ارسال میشود....
و در صورت تایید پاتولوژی ...شقایق ? ساله که اکنون در کلاس اول دبستان درس میخواند...برای همیشه از این بیماری خلاص یافته است.
لبخند همکارانم....والدینش....پزشک معالج....همه دال بر یک هدیه از طرف خداوند بود....به همه ما.
یکهفته بعد پاتولوژی...جواب داد که نمونه مشکوک است....یک بار دیگر شیمی درمانی داخل نخاعی به همراه ارسال نمونه انجام شد....
همه ما اکنون منتظریم...ببینیم....شقایق.....کوچولو....چه وضعیتی دارد....
عصر روز ارسال نمونه...مادرش تماس گرفت و گفت...شقایق تهوع و استفراغ دارد...برایش توضیح دادم که علت بیشتر روحی روانی است....با یک ارامبخش بر طرف میشود....
شقایق کوچولوی ما....اگر چه دو سالیست که گریه نمیکند....اما انگار در درونش غوغائی بر پاست....امیدوارم اینبار پاتولوژی....اعلام کند که هیچ گواهی دال بر بیماری وجود ندارد
خواننده گرامی سلام ؛
با تواضع و ادب ...سایت "ایران انکو" پیرامون موضوعات سرطان به قلم نگارنده افتتاح شد .
بازدید ، نظرات و نوشته های شما دلگرمی بخش خواهد بود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها
بایگانی
اشتراک